با دیدن این عکس یاد ماجرای Slow Food و بعدش این متن افتادم:
آیا در دنیای امروز، در پی آمال و آرزوها رفتن و تنها دویدن، یک دیوانگی است؟
آیا پس از سالها تلاش بسیار، اصرار ورزیدن بر آرمان هایی که بارها به بن بست خورده اند هنوز منطقی است؟
در نیمه راه زندگی از رقابت ها دست شستم و با گامهایی آرام با رویاهایم به راه افتادم، رویایی درباره ی ساختن یک خانه ی ساده ای که به دست انسان و با ارکان اصلی این جهان بنا شود. آب، باد، خاک و آتش. خانه ای با خاک و خشت و آتشی افروخته در آن که خشت ها در هم آمیزد و دیواره ای سنگ گونه پدید آورد و سرانجام این رویاهایم را در عالم حقیقت لمس کردم بدون مسابقه دادن با کسی جز با خودم.
اسب ها هرگز با هم مسابقه نمی دهند ، ما انسان ها هستیم که آن ها را به مسابقه می کشیم. اسب ها هنگامی که آزاد و سرمستند به سرعت بادها می دوند. زنبورهای عسل نیز از هم پیشی نمی گیرند، همگی از گل ها کام دل برمی گیرند و در پایان نیز کمتر از شهد گل نمی آفریینند. بال های یک پرنده با هم رقابت نمی کنند که به پروازش درآورند، و پرندگان نیز در یک دسته و در زمان پرواز از هم جلو نمی زنند، ولی همه آن ها به اوج می رسند.
ما انسان ها نیز گله وار آفریده نشده ایم که با هم مسابقه زندگی دهیم، ما تک تک به وجود آمده ایم تا زیست کنیم و به اوج لایتناهی برسیم.
جستارهایی از کتاب تنها دویدن اثر نادر خلیلی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
این یک نظر آزمایشی است.